انشا درمورد حسین مظلوم
دلتنگم و باز طبق معمول اشک کل صورتم را در بر گرفته بود . هر بار که در دلم یادشان جان میگیرد اینطور می شوم پر از از بغض و بی توجه به هیاهوی دور اطراف در قلبم غرق میشوم.
حال از ان مواقع هاست که سوت هیچ انتظاماتی نمی تواند من را از جریان قلبم بیرون بکشد. به پرچمی که مقابلم از دیوار اویخته شده بود می نگرم در هر کوکش می شد قطره ای اشک که از چشم خیاط جاری شده بود را دید.
قطره هایی که روی هم متن حسین مظلوم را نوشته بودند. در دنیای اشک ها و شیون های عزاداران هزار راز ناشناخته بود و در دنیای من هزار ها هزار حرف ناگفته مانده است که شاید روزی بشود حرفی از حرف هایش را به کاغذ اورد.