
انشا طبعیت گردی با زبان عادی و ادبی
انشا با زبان عادی
روزی به همراه خانواده به دامان طبیعت رفتیم. خانواده ما بسیار خوشحال بود. به کنار رودخانه زیبایی رفتیم و در آنجا صدای گنجشکها و آب چقدر لذّت بخش بود. من در کنار درختان قدم میزدم تا اینکه به رودخانه رسیدم.
صدای آب من را وسوسه کرد تا پای خود را در آن بگذارم. درست آن موقع که پای خود را در آب گذاشتم تمام وجودم را خوشحالی فراگرفت.
انشا با زبان ادبی
روزی با خانواده به دامان طبیعت گام نهادم. طبیعت با ارزشترین گوهر یکتای آدمی است. آدمی همواره باید کوشا و نگهدار درختان و رودخانه های باشکوه باشد.
در دل جنگل گام مینهادم تا به رودخانه های زلال رسیدم چقدر صدای آب چون موسیقی دلانگیزی زیبا بود. پاهای خود را در آب یخ نهادم. درست همان لحظه بود که اوج زیبای خدای را احساس کردم.
خوب بود مرسی
خیلی خوب بود ممنون