
حکایت در مورد دزدی پیراهنی را دزدید
دزدی پیراهنی را دزدید وآن را به پسرش داد که به بازار ببرد و بفروشد. پسر پیراهن را به بازار برد؛ اما آن را از او دزدیدند. وقتی به خانه برگشت پدرش پرسید . پیراهن را چند فروختی؟ پسر گفت به همان قیمتی که شما خریده بودید.
بازنویسی حکایت دزدی پیراهنی را دزدید
روزی روزگاری پدری که شغل او دزدی بود پیراهنی میدزدد. پدر پیراهن دزدی را به پسر داده و به او میگوید آن پیراهن را به بازار برده و بفروشد. پسر پیراهنی که پدرش به او داده بود به بازار ببر بفروش اما پیراهن را از او دزدیدند.
پسر وقتی به خانه بازگشت با پدرش روبه رو شد. پدرش از او پرسید پیراهن را به چه قیمتی فروختی؟ پسر گفت: به همان قیمتی که شما خریده بودید.(هیچ).
در واقع هر چیزی که از راه حلال به دست نیاید به همان صورت از دست میرود. این داستان بیانکننده این امر است که دزدی امری ناپسند است.