
انشا درمورد صدای باران
انشا درمورد صدای باران
آسمان که میبارد تمام وجودم رادرآغوش میگیرد. گاهی حس میکنم که قدم زدن درجاده های بارانی مرابه تک تک صدای تپش های قلبم نزدیک ترمیکند.
راه میروم وبه حرف های دلم گوش فرامیدهم وگاهی آنقدرغرق حرف هایش میشوم که فراموش میکنم دنیای اطرافم را؛ فقط صدای باران یادم میماند و قطرات اشک آسمان؛ اشک هایم فرو می ریزد وقتی میشنود ناله های بی صدای قلبم را …
انگار حرف حرف صدایش مثل قطرات باران به وجودم تنه میزند …
حرف دلم را میشنوم و به خاطر شکستن آن اشک میریزم؛ چرا که گاهی ازروی بغض میخندم وگاهی از گریه قهقهه میزنم …
ابرها میبارند و میبارند و آسمان مرا در آغوش بارانی خود میفشارد …
صدای باریدن باران و صدای باریدن چشمانم و باریدن حرف های دلم در وسعت آسمان شب مرابه تنهایی ها لحظه به لحظه نزدیک تر میکند و چه دردناک است
دوری قلب ها با وجود ما!
پس توهم گوش کن به حرف هایش و ناله های بی صدایش را بشنو و او را درک کن و با باران هم صداشو!