
شعر کودکانه درباره عید مبعث
شعر کودکانه درباره عید مبعث
به مناسبت عید مبعث, چند قطعه شعر درباره مبعث پیامبر برای کودکان گردآوری کرده ایم که در زیر آمده اند شعر و ادبیات زبانی است که به کمک آن می توانیم مفاهیم عمیق دینی را در ذهن کودکانمان رشد دهیم
گوشه غار حرا
هست مشغول نماز
می شود درهای عرش
سوی او آهسته باز
غار را پر می کند
ناگهان فرمان وحی
با طراوت می شود
قلبش از باران وحی
باز می گردد به شهر
بر لبش پیغام دوست
می رود تا پر کند
شهر را از نام دوست
شعر کودکانه درباره مبعث پیامبر
یا محمد با کتاب آسمانی آمدی
یا محمد با پیام مهربانی آمدی
دین تو راه نجات از ظلمت است
یا محمد جان من قربان تو
شد چراغ راه من قرآن تو
آن شب ستاره
تا صبح بارید
روشن تر از پیش
مهتاب تابید
دنیا لباسی
از نور پوشید
قلب ملائک
از شوق جوشید
روی زمین شد
مانند گلشن
از نور شب شد
چون روز روشن
آن نور و گل ها
آن شور و غوغا
آن شب برایم
شد یک معما
تا صبح آن شب
جشنی به پا بود
سرچشمه ی نور
غار حرا بود
زیرا در آن شب
پیغمبر ما
از جانب حق
شد رهبر ما
شعر کودکانه درمورد بعثت پیامبر
احمد مرسل آن چراع جهان
رحمت عالم آشکار و نهان
آمد از رب سوی زمین عرب
چشمه زندگانی اندر لب
هم عرب هم عجم مسخّر او
لقمه خواهان رحمت در او
در جهانی فکنده آوازه
با خود آورده سنّتی تازه
دین بدو یافت زینت و رونق
زانکه زو یافت خلق راه به حق
سخن او برد تو را به بهشت
ادب او رهاندت ز کنشت
دل پر درد را که نیرو نیست
هیچ تیماردار چون او نیست
بر تو از نفس تو رحیم تر است
در شفاعت از آن کریم تر است
از کرم، نزهوا و نزهوسی
مهربانتر ز تست بر تو بسی
گر تو خواهی که گردی او را یار
از حرام و سفاح دست بدار
در حریم وی ای سلامت جوی
شرم دار از حرام و دست بشوی
ای فرو مانده زاروار و خجل
در حجیم تن و جهنم دل
گر تو را دیده هست و بینایی
چون ز دوزخ سبک برون نایی؟
پاک شو، پاک، رستی از دوزخ
کو رهاند ترا از آن برزخ
خاک او باش و پادشاهی کن
آن او باش و هر چه خواهی کن
تا به حشر ای دل ار ثنا گفتی
همه گفتی چو مصطفی گفتی
شمع بود آن همای فرخنده
از درون سوز و از برون خنده
گنج همسایه بد دل پاکش
رنج سایه نبود بر خاکش
گردآوری توسط: تحقیقستان
پیامبر رحمت
یه روز یه دختر ناز ، با موهای طلایی
گفت مامانی کجایی ، میشه پیشم بیایی ؟
صد تا سوال دارم من ، پونصد و شصت تا مشکل !
حل میکنی مامان جون ، سوال این یه خوشگل ؟
گفت که بله قشنگم ، بفرما مهربونم
سوال داری بگو خوب ، ایشاالله من میدونم
گفت مامانی قدیما ، خدا همین جوری بود ؟
یه دونه بود تو دنیا ، یا هر جوری بگی بود ؟
گفت عزیزم قشنگم ، تو عصرِ جاهلیّت
مردم خداشون بُت بود ، بُتای بی خاصیت
می ساختن از چوب و گل ، همون میشد خداشون
می رفتن از تهِ دل ، قربونِ اون بُتاشون
تا اینکه حضرت حق ، داد به ملائک خبر
که واسه اون آدما ، حجّت من رو ببر
بعد هزاران رسول ، آخریشو فرستاد
برای اون آدما ، یه رهبر و یه استاد
اون آقای مهربون ، که احمدِ اسمشون
بُتا رو جمع و جور کرد ، خدا رو داد یادشون
گفت که خدا یکی هست و غیر از اون کسی نیست
هر کی خدا پرسته ، بدونه نُمرَشه بیست
خدا همیشه با ماست ، یه نورِتو تاریکی
نه اومده به دنیا ، نه داره هیچ شریکی
خدا قوی و داناست ، نیاز به هیچکسش نیست
خیلی عزیز و تنهاست ، شبیه اون بگو کیست
خلاصه دختر من ، گوش دادی حرفِ من رو
به پاسخت رسیدی ، گرفتی تو جواب رو ؟
بله مادرِ خوبم ، ممنون از این صحبتا
از اینکه وقت گذاشتی ، برای این پرسشا
الان دیگه فهمیدم ، مامان چه خوبِ حالم
خدا فقط یه دونست ، اونم تو کل عالم
شاعر : علیرضا قاسمی
مقاله ای با این موضوع در سایت تحقیقستان درج گردید.
لینک مطلب : https://www.tahghighestan.ir/childish-poetry-about-the-prophet-of-mercy