باز نویسی حکایت درباره دزدی پیراهنی را دزدید

  • دی- 1398 -
    4 دی
    پایه نهمحکایت دزدی پیراهنی را دزدید نگارش نهم

    حکایت دزدی پیراهنی را دزدید نگارش نهم

    حکایت دزدی پیراهنی را دزدید نگارش نهم روزی بود روزگاری بود. شخصی پیراهن را از جوانی دزدید و به خانه آورد و شب هنگام به پسرش گفت: صبح زود این پیراهن را به بازار ببر و آن را بفروش. صبح فردا پسرک که هوای بازی در سر داشت به بازار رفت اما از انتظار برای خریدار خسته شد و در…

    بیشتر بخوانید »
  • بهمن- 1396 -
    8 بهمن
    پایه نهمحکایت در مورد دزدی پیراهنی را دزدید

    حکایت در مورد دزدی پیراهنی را دزدید

    حکایت در مورد دزدی پیراهنی را دزدید دزدی پیراهنی را دزدید وآن را به پسرش داد که به بازار ببرد و بفروشد. پسر پیراهن  را به بازار برد؛ اما آن را از او دزدیدند. وقتی به خانه برگشت پدرش پرسید . پیراهن را چند فروختی؟ پسر گفت به همان قیمتی که شما خریده بودید. بازنویسی حکایت دزدی پیراهنی را دزدید…

    بیشتر بخوانید »
  • دی- 1396 -
    2 دی
    پایه نهمحکایت دزدی پیراهنی را دزدید

    حکایت دزدی پیراهنی را دزدید

    حکایت دزدی پیراهنی را دزدید در زمان فتحلی شاه قاجار پیر مردی به نام تیمور زندگی فقیرانه ای داشت و مایحتاج زندگی خود را از راه خارکشی بدست می آورد و زندگی مشقت باری داشت زندگی میکرد. مدتی بود که پیرمرد توان رفتن به صحرا و بیابان را نداشت و رو به پسرش آورده بود پسر تیمور پسری عاقل دانا…

    بیشتر بخوانید »
دکمه بازگشت به بالا